بحث اول روابط بینالمللی و تحریمهاست که سیاستهای بینالمللی که در کشور پیش گرفته شده است، محدود به چین، روسیه و چند کشور دیگر شدهایم؛ بنابراین طبیعی است که تراز تجاری کشور خواه ناخواه کاهش پیدا کند و این روند قطعا اشتغال صنعتی را با مشکل مواجه خواهد کرد و امکان توسعه آن را خواهد گرفت.
برای نمونه میتوانیم به چین اشاره کنیم؛ چین کشور ثروتمندی است و جزو اقتصادهای بزرگ دنیاست، اما با این وجود مردمان فقیری دارد و آن زندگی مرفه که در شمال اروپا، کانادا، استرالیا و … وجود دارد در این کشور دیده نمیشود. چین از جمله کشورهایی است که قصد افزایش توان اقتصادی ملی خود دارد؛ اما این ملیت به معنی مردم و خلق چین نیست؛ بلکه این روند به فقر مردم رسیده است و آینده کشور ما ایران نیز هست. این روند در شوروی سابق و کشورهای کمونیستی از جمله کشورهای امریکای مرکزی هم انجام گرفته بود و مردم فقیر بودند.
در این راستا با توجه به تمام موارد مرتبط با روابط بینالملل و تحریمهایی که داریم؛ به نظر میرسد، شاید در آینده شرایط اقتصادی دولت کمی بهتر شود؛ اما اتفاقی تحت عنوان پیشرفتهای توسعه اشتغال صنعتی فراهم شود، وجود نخواهد داشت. اینجاست که مردم به سمت فعالیتهای کارگری حرکت میکنند و هیچ کارشناس برجستهای وجود نخواهد داشت؛ حتی در صورت وجود کارشناسان برجسته نیز فعالیتی که به آنها سپرده میشود کار کارگری خواهد بود و این مشکلی است که در این بین وجود دارد؟
پرورش نیافتن مدیران فاخر، خوشفکر و خردمند باعث میشود که هر روز مشکلات جدید برای فعالان بخش خصوصی و صنعتی بهوجود آید. مثالهای بسیاری در این زمینه وجود دارد که اکنون در رسانههای اجتماعی، روزنامهها و … دیده میشود که حتی مردم عادی نیز آن را به طنز میگیرند.
بنابراین با قحطالرجال در منابع انسانی و مدیریتی آن روبهرو هستیم که باید به نوعی آن را حل کنیم که قطعا زمانبر خواهد بود به این معنی رفع این مشکل حداقل تا چند دهه آینده امکانپذیر خواهد بود.
ایران به سمت چین و روسیه و کشورهای کمونیستی حرکت میکند و بحث اشتغال و توانمندی فکری انسانهای را کاهش داده و به سمت ایجاد نیروهای کارگری پیش میرود. وقتی که ذهن مدیر ارشد کشور ایجاد محیط کارگری باشد، خواه ناخواه ما نمیتوانیم به سمت محیطی تخصصی، کارشناسی، حرفهای، مدیریتی، خلاق و کارآفرین حرکت کنیم.
نکته سوم درباره زیرساختهای کشور است. ما در این سالها زیرساختهای کشور را از دست دادهایم و این از دست رفتن لزوما به معنی جنگ در کشور نیست. زیرساخت های کشور را خودمان از بین بردهایم به این صورت که توانایی علمی و کیفیت دانشگاههایمان را کاهش دادیم، توان توسعه حملونقل ریلی بسیار کند شد و توسعه حملونقل جادهای کاهش پیدا کرد. اگر دولتها راههای روستایی را آسفالت میکنند به معنی توسعه نیست؛ چراکه وجود یک جاده برای دسترسی به نقاط مختلف جزو وظایف دولت و حقوق شهروندی یک ملت محسوب میشود.
درباره بحث توسعه برق نیز همینطور است، وقتی میگوییم که قرار است، شبکه برق را به روستاها توسعه دهیم، به این معنی نیست که شبکه برقی توسعه پیدا میکند که قابلیت توسعه صنعتی را به همراه خواهد داشت؛ بلکه در حد یک سیمکشی ساده برای روشن شدن چراغ خانههاست. این موضوع درباره بحث گاز، مخابرات و اینترنت هم همینطور است.
بنابراین از آنجا که جامعه به سمت کارگری و ضعیف شدن پیش میرود، مدیران جدید و خلاق وجود ندارند و زیرساختهای توسعهای کشور از میان رفته است و برای رسیدن به جای کنونی دانشگاهها را از بین بردیم و خلاقیت را در جامعه منحصر به عدهای محدود کردیم که در محیطهای اداری حاکمیتی و دولتی خاص کار میکنند؛ با در نظر گرفتن تمام جنبهها به نظر می رسد که ما خواه ناخواه با موضوع توسعه اشتغال صنعتی مشکل خواهیم داشت؛ چراکه پیششرطهای آن را نداریم و اگر پیششرطی نیز داشته باشیم در حال نابودی است.