در سدهای که در آن هستیم، درباره فلسفه هستی نهاد دولت، دیدگاههای گوناگونی از سوی اندیشمندان ارائه شده است. هر چه به امروز نزدیکتر شدهایم، بیشتر به این باور رسیدهایم که فلسفه هستی دولت، نخست زاد و رشد این نهاد برای سازگار کردن منافع گروههای گوناگون اجتماعی بوده است. این اندیشه که در ذهن و قلب آرمانگرایان باورمند به اقتصاد متمرکز دولتی وجود داشت که دولت، نهادی با تواناییهای سترگ است، به مرور و به ویژه پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی رنگ باخت و اکنون اندیشمندان انگشتشماری هستند که نگاهی اینگونه به دولت داشته باشند.
در دنیای عمل و واقعیت نیز از چند دهه پیش، نهادهای کارگری نیرومند در بیشتر سرزمینها از نگاه سخت و سازشناپذیر درباره چگونگی سلوک و همزیستی با کارفرمایان دور شده و به سازگاری میاندیشند. کارفرمایان نیز در همه جوامع به این نتیجه رسیدهاند که داشتن نیروی کار ورزیده و با مهارتهای بالا و بهویژه نیروی کار وفادار به راهبردهای بنگاه، از شرایط کامیابی در بازار است.
تأسیس نهاد سهجانبهگرایی در سازمان بینالمللی کار از فرایند این دگرگونیها در اندیشه و کردار دو گروه کارگران و کارفرمایان بوده است. این نهاد نیرومند باور دارد که نهاد دولت یک ضلع از سه ضلعی کارگر، کارفرما و دولت است و سهمی بالاتر از یک شریک ندارد و هر تصمیمی در چارچوب ایجاد تعادل تازه در مناسبات بین کارگر و کارفرما منوط و مشروط به چانهزنی کارشناسانه و مجاب شدن طرفین است. این نهاد سهجانبهگرایی بیشتر از هر کاری برای بهبود مناسبات میان این سه شریک از مسیر اصلاح و نوسازی قانون کار کشورها، بر پایه تفاهم سه شریک است، تا هیچ کدام احساس شکست نکنند.
در ایران اما شوربختانه در اواخر دهه ۱۳۶۰ و در غیاب نهاد نیرومند و استوار کارفرمایان و در میان برتری مطلق نهاد دولت و همبستگی با نهادهای کارگری برپا شده در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، قانون کاری نوشته و تصویب شد که بیشتر از هر چیز دست دولت و وزارتخانه متولی مناسبات و روابط کار را برای دخالت تا ابد باز میگذاشت. این قانون از همان دهه ۱۳۷۰ که زندگی اقتصادی ایران عادی شد، یک متغیر تنشآفرین و اخلالگر بوده و هست و هرگز از سوی کارفرمایان و حتی نهادهای کارگر، به مثابه قانونی که سازگاری برای افزایش وفاق و رفاه باشد، شناخته نشده است. در حالی که از زمان تصویب قانون کار نزدیک به سه دهه میگذرد و در این سه دهه اقتصاد ایران هم به لحاظ اندیشه و بینش مجموعه حاکمیت و هم به لحاظ تصویب و اجرای برخی قوانین مهم همساز با اندیشههای نو، تفاوتهای بنیادین با نیمه دوم دهه ۱۳۶۰ دارد.
اما برخی از مدیران هنوز سودای آن دوران را در سر دارند و بر اساس آن هر چه اراده کنند باید انجام شود. متاسفانه از این دست مدیران در وزارتخانهها پرشمارند و گویا به دگرگونیها باور ندارند و بر پایه قانون کاری که اکنون تنها در ذهن و بر روی کاغذ هنوز قانون است، تصمیمات یکسویه اتخاذ میکنند و میخواهند با این تصمیمات جای خود را مستحکم کنند. باور نگارنده این است که شماری از این مدیران، حسننیت دارند و میخواهند با خیرخواهی از کارگران حمایت کنند. نتیجه حمایت این مدیران دولتی همانطور که تجربه نشان میدهد هرگز به سود کارگران نبوده است. یکی از این مدیران ارجمند، مدیرکل روابط کار وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی است که اصرار دارد دولت باید در مناسبات کارگران و کارفرمایان به نفع کارگران دخالت کند و حق آنها را بستاند. وی در یک گفتگوی تلویزیونی تاکید کرده است: «سیاست وزارت کار در دوره جدید این است که امنیت شغلی کارگران را صیانت کند و این هدف را با وادار کردن کارفرمایان در ثبت قراردادهای کارگران در سامانه ثبت قراردادها انجام خواهد داد.»
علاقهمندی این مدیر ارجمند و دلسوزی وی برای تأمین امنیت شغلی کارگران تحسینبرانگیز است، اما این مدیر دولتی و دوستان و همراهانش در دولت و سایر نهادها راه همواری برای صیانت از امنیت شغلی انتخاب نکردهاند. در روزگاری که رکود بر جسم و جان بنگاهها تازیانه میزند و در روزگاری که نهاد دولت با همه دانایی و توانایی در ایجاد فضای مناسب برای رشد سرمایهگذاری و ایجاد شغل تازه درمانده است و در شرایطی که روزانه چندین بنگاه صنعتی به دلیل شرایط اقتصادی تعطیل میشوند، اصل صیانت از حقوق کارگران این است که بار تازهای بر دوش بنگاهها گذاشته نشود. باید باور کنیم که این دلسوزی تماماً از سر فداکاری است، یا در این روزگار وانفسا یک گروه از مدیران برای مستحکم کردن جایگاه خود میخواهند در مناسبات دخالت کنند. کارفرمایان ایرانی اگر جانی برای ماندن و ارتقای کار داشته باشند، بیتردید دلسوزتر از تکنوکراتهای دولتی به حال کارگرانی خواهند بود که با هم در زیر یک سقف فعالیت دارند.
این اجبار وزارت کار بهویژه اگر بخواهد راه تازهای برای دخالت در کار بنگاهها باشد، سامانهای بیسامانهساز خواهد شد و عدول از مفاد سهجانبهگرایی است و میتواند در مراجع بالاتر پیگیری شود. چنین سامانهای شاید برای گردآوری اطلاعات مناسب باشد که البته در آن نیز تردید وجود دارد. لذا میبایست با استناد به تجربههای بینالمللی، بر پایه چانهزنی و متقاعد شدن شرکای اصلی روابط کار باشد. پیشنهاد این است که وزیر محترم که دید بازتری نسبت به امور دارد و از درون مجموعه نهادهای حکومتی برای بیرون رفتن اختیارات غیر ضرور از دست هزاران اداره خودآگاهی دارد، دراینباره بهترین تصمیم را اتخاذ نموده و از تحمیل عدم تعادل تازه بر مناسبات سهجانبهگرایی جلوگیری کند.